میخواهند نور خدا را با فوت کردن خاموش کنند... غافل از اینکه در آتش جهنم میدمند و بر هیزمهایش می افزایند تا گداخته تر و سوزان تر باشد برای بلعیدنشان.
ما چشم به آسمان داریم و از پروردگار منتقم خواستار عذاب برای کسانی هستیم که به کتابش و کلامش اهانت کردند...
واکنش قاطع مجالس اسلامی به هتک حرمت قرآن کریم
دلم نیومد قبل از نوشتن روزمرگی هام اینا رو نگم .
------------------------------------------
خوب به سلامتی آقای خونه ماموریت رفتنهاش به صورت جدی و پیوسته شروع شده و...
چند وقت پیش اقای خونه گفت اگه سودی رو که پیش بینی میکنه بدست بیاد ممکنه خونه رو عوض کنیم تا به محل کارش نزدیک بشه و کمتر وقتش توی راه تلف بشه...به نظر میرسه داره خواسته آقای خونه محقق میشه .خونه جدید رو هم دیدیم .خونه دوست وشریک آقای خونه است همون دوستش که باهاش رفتیم مسافرت اگه یادتون باشه....
خونه شون خونه قشنگیه دواتاق خوابه است وحدود 120 متر مساحتشه. با آشپزخونه اپن که یه در به بالکن خونه داره .طبقه پنجم با آسانسور .فقط حیف از مامانم اینا خیلی دور میشیم.
از این آشپزخونه های اپن خیلی بدم میاد(الانم آشپزخونه مون اپنه).همیشه ظرفشویی خونه از توی پذیرایی پیداست . مهمون هم که میاد آدم نمیتونه تکون بخوره همه میبینن آدمو ...
یه چیزی یه ذره دلمو به هم میزنه در مورد این خونه جدید اونم پیشنهاد دوست آقای خونه است که گفته یخچال و گاز رو هم میخواد روی خونه بده به ما ...به همسر گفتم اگه ازشون بخری و پولشو بدی من حرفی ندارم وگرنه از این لطفهای الکی خوشم نمیاد چون وسایل خودمون هم خیلی خوبه.اما همسر میگه مساله یخچال اینه که چون ساید بای سایده(فکر کنم فارسیش بشه دوطرفه یا دو دره)پایین بردنش خیلی سخته وگاز هم چون با یخچال سته خوب دیگه نمیشه جابه جا بشه!!!
شاید خنده دار به نظر برسه ولی من نه با خودشون راحتم ونه با وسایلشون ...
سعی میکنم همسر ایده آلی باشم نمیخوام غر بزنم و آقای خونه رو ناراحت کنم .از وقتی هم که سی سالم شده دیگه حال و حوصله بحث کردن رو ندارم و زود کوتاه میام .
محمد جواد رو از اول شهریور میفرستم مهدقرآنی به اصرار اقای خونه و مادرشون. پسره ناقلا اولش کلی نق میزنه اما وقتی میرم بیارمش میبینم شاد و شنگوله .فقط شنبه ها بعد از تعطیلی آخر هفته خیلی آه و ناله راه میندازه و دلش نمیخواد بدون من اونجا بمونه .خیلی وابسته اس نگرانشم .
یه کم سیاستمو با مادر آقای خونه تغییر دادم .جدی تر شدم باهاشون بدون اینکه بی احترامی کنم یا توهین اما سعی میکنم حرفی رو که بهش معتقدم و میدونم درسته بگم و الکی حرفهاشونو تایید نکنم. اما چون تا حالا اینطوری برخورد نکرده بودم عذاب وجدان میگیرم .با اینکه واقعا سعی میکنم رفتارم همچنان محترمانه باشه .با آقای خونه هم در این مورد صحبت کردم ...ناراضی نیست ازم
تلفن زنگ میزنه فکر کنم مامانم باشه...
کلمات کلیدی: